You are currently browsing the tag archive for the ‘خدا’ tag.
اکثر آدمها مومنند. فرق آدم ها فقط این است که به کدام خدا مومنند. من به جرات می گویم بیش از تعداد آدمها خدا وجود دارد روی زمین. لطفن تا وقتی که آدمی دل و دماغ مطالعه مفصل ادیان یا تفکر عمیق درباره براهین یکتاپرستی را نداشته باشد انتخاب و ترجیح ایمان به کفر البته محافظه کارانه تر و راحتتر است. مهمتر آن که اگر آدمی جرات و جسارت مواجهه با حقیقت را در وجود خود تقویت نکرده باشد لطفن بهتر است فکر کند یک خدایی بالای سر هست که همان جور است که باید باشد. یعنی من همیشه گفته ام چه کسی بدش می آید یکی از آن بالا همهاش حواسش به منی باشد که یک ستاره هم در هفت آسمان ندارم؟ نیامده ام این جا که حالا ثابت کنم خدا هست یا نیست. فقط می خواهم بگویم خدایی اگر بالای سر باشد خیلی خوب است و من تا وقتی مطمئن نشدم که نیست ترجیح می دهم که فکر کنم هست. اما وقتی فهمیدی چاه شهر تا دو روز دیگر بیشتر آب ندارد دیگر نمی توانی بگویی گربه است! خودت را گول بزنی از تشنگی تلف شده ای. باید بروی سراغ شهری که آب به چاهش هست هنوز. خلاصه وقتی فهمیدی خدایی نیست دیگر طرفت یک چاه خشکیده است و نمی توانی خودت را بزنی به آن راه. دیگر باید فکر مصایب تشنگی کرد.
یک روزی روزگاری یکی از خداهای زمین هم مال من بود. ایمان من با آدمها مهربان بود و پیغمبرش پیغام آور صلح و عشق. چشم و گوشم که زیاد توی تاریخ و قرآن و حدیث گشت دیدم این خبرها هم نیست. حق خیلی جاها با امثال مصباح است و جنتی. لطفن حق با سروش و کدیور و منتظری هم هستها؛ نمی گویم نیست. اما اسلام یک همچه چیزی ست که می تواند به شکل ظرف هر ذاتی انگار در بیاید. تاریخ زندگی پیامبر اسلام لطفن قتل عام بنی قریظه و بنی نضیر دارد٬ بخشایش قریش بعد از فتح مکه هم دارد؛ گفتن آن که فلان ده نفر به پردهی کعبه آویختند هم سر از تنشان جدا کنید دارد٬ هر که به خانهی ابوسفیان پناه برد در امان است هم دارد. قرآن لا اکراه فی الدین دارد٬ قصهی ذوالقرنین و به گناه نکرده سر از تن طفل جدا کردن هم دارد؛ حکم به مهربانی و عدالت ورزی با زن دارد٬ بشکنید استخوان آن ضعیفهی سرکش را هم دارد؛ انفاق و انصاف و ارحام دارد٬ ارهاب هم دارد. با این حال من هم روزی خدایی داشتم. حالا من خودم مهربانی و آزادی و انصاف را دوست می داشتم و اسلام را آن جور می دیدم که نمی تواند بگوید کسی به جرم اندیشه مرتد است و مستحق فنا. اما اسلام هم این بود و هم آن و خدای من چیزی بود ورای همهی این ها. خدای من آن تصویری بود که در آینهی من فقط جلوه گری می توانست کرد. خدای مصباح هرچند زشت و عصبانی هم آینهی اوست و حداقل همان قدر حق است که خدای منتظری٬ که خدای من٬ که خدای تو.
کامنتیده اند ما را