You are currently browsing the tag archive for the ‘ایمان’ tag.

آدم‌ها یک سری اصول دارند برای خودشان. از حوزه‌ی اصولشان که خارج شوی ناگهان از چشمشان می افتی… خیلی می افتی… گاهی حتی تا اسافلشان هم قل می خوری. حجاب٬ نماز٬ و ایمان برای بعضی ها اصل است. برای بعضی ها فرقی بین بی حجاب و فاحشه نیست و فاحشه هم فرقی با حشره مزاحم ندارد. کسانی هستند که اگر بدانند نماز نمی خوانی می ترسند. فکر می کنند تو می توانی دست به هر گناهی بزنی پس! حدیث هم دارند برایش. آن دسته دیندارانی که یک ذره بیشتر اهل مدارا هستند خط قرمزشان ایمان است. به زعمشان گودزیلای درون بیدار می شود اگر ایمان به خدا نباشد. سیگار و مشروب هم اصولند برای خیلی ها. از کنار آدم سیگاری که رد می شوند دارند زیرلب فحشش می دهند. این که بدانند فلانی سیگار می کشد کافی ست تا به چشم بر هم زدنی صدشان صفر شود. همه‌ی این ها را تازه در جامعه ما می شود فریاد زد. می شود سر بالا گرفت و گفت من از آدم بی حجاب بی ایمان سیگاری بدم می آید. اصلن ازش متنفرم. بعضی چیزها هست که نمی شود حالا این قدر فاش فریادشان زد. مثلن آن وقتی که ثروت یا تحصیلات یا قدبلندی یا خوشگلی اصل است٬ آدم شاید رویش نشود برود سر هر کوی و برزن و پز «اصولی» بودنش را بدهد. خوب این خیلی شیک است که تو بگویی من از سیگار متنفرم چون مخل سلامتی ست و بو دارد اما خیلی دلچسب نیست که بگویی من از خواستگار بی پول کوتوله متنفرم چون… «مگه من چیم از آبجی کوچیکه قمر خانوم کمتره؟»

معمولن دایره اصول آدمها یک جوری ست که خدای ناکرده خودشان ازش بیرون نروند. آن کسی که از بی حجاب و بی نماز می ترسد کسی ست که هفت جده اش با حجاب بوده اند و مویش تا امروز جلوی هیچ نامحرمی افشان نشده است. آن کسی که سیگار و مشروب برایش تابوست خودش تا به حال لب نزده است بهشان. اصلن نمی داند اینها چه حسی می دهند. فرق اعتیاد را با عادت نمی داند. فرق بوی الکل در دهان را با مستی نمی فهمد. آدم اصولی آدم پیش قضاوت است. او خیلی با دانسته ها سر و کار ندارد. او اصولی دارد که نباید مورد سوال قرار بگیرند چون درست بودنشان بدیهی ست. آن اصول دلنچسب را هم پیش خودش نگه می دارد و عنوانشان نمی کند تا اصلن زیر سوال نروند. می خواهم بگویم آدمها اصول دارند برای خودشان. بعضی از این اصول صدا ندارند. گفتنشان قباحت دارد. ترجیح می دهند پنهانشان کنند. بقیه‌ی اصول را هم اگر می شود جار زد دلیلش این است که هنوز قبحشان شهره ی عام و خاص نشده است.

اکثر آدمها مومنند. فرق آدم ها فقط این است که به کدام خدا مومنند. من به جرات می گویم بیش از تعداد آدمها خدا وجود دارد روی زمین. لطفن تا وقتی که آدمی دل و دماغ مطالعه مفصل ادیان یا تفکر عمیق درباره‌ براهین یکتاپرستی را نداشته باشد انتخاب و ترجیح ایمان به کفر البته  محافظه کارانه تر و راحتتر است. مهمتر آن که اگر آدمی جرات و جسارت مواجهه با حقیقت را در وجود خود تقویت نکرده باشد لطفن بهتر است فکر کند یک خدایی بالای سر هست که همان جور است که باید باشد. یعنی من همیشه گفته ام چه کسی بدش می آید یکی از آن بالا همه‌اش حواسش به منی باشد که یک ستاره هم در هفت آسمان ندارم؟ نیامده ام این جا که حالا ثابت کنم خدا هست یا نیست. فقط می خواهم بگویم خدایی اگر بالای سر باشد خیلی خوب است و من تا وقتی مطمئن نشدم که نیست ترجیح می دهم که فکر کنم هست. اما وقتی فهمیدی چاه شهر تا دو روز دیگر بیشتر آب ندارد دیگر نمی توانی بگویی گربه است! خودت را گول بزنی از تشنگی تلف شده ای. باید بروی سراغ شهری که آب به چاهش هست هنوز. خلاصه وقتی فهمیدی خدایی نیست دیگر طرفت یک چاه خشکیده است و نمی توانی خودت را بزنی به آن راه. دیگر باید فکر مصایب تشنگی کرد.

یک روزی روزگاری یکی از خداهای زمین هم مال من بود. ایمان من با آدمها مهربان بود و پیغمبرش پیغام آور صلح و عشق. چشم و گوشم که زیاد توی تاریخ و قرآن و حدیث گشت دیدم این خبرها هم نیست. حق خیلی جاها با امثال مصباح است و جنتی. لطفن حق با سروش و کدیور و منتظری هم هست‌ها؛ نمی گویم نیست. اما اسلام یک همچه چیزی ست که می تواند به شکل ظرف هر ذاتی انگار در بیاید. تاریخ زندگی پیامبر اسلام لطفن قتل عام بنی قریظه و بنی نضیر دارد٬ بخشایش قریش بعد از فتح مکه هم دارد؛ گفتن آن که فلان ده نفر به پرده‌ی کعبه آویختند هم سر از تنشان جدا کنید دارد٬ هر که به خانه‌ی ابوسفیان پناه برد در امان است هم دارد. قرآن لا اکراه فی الدین دارد٬ قصه‌ی ذوالقرنین و به گناه نکرده سر از تن طفل جدا کردن هم دارد؛ حکم به مهربانی و عدالت ورزی با زن دارد٬ بشکنید استخوان آن ضعیفه‌ی سرکش را هم دارد؛ انفاق و انصاف و ارحام دارد٬ ارهاب هم دارد. با این حال من هم روزی خدایی داشتم. حالا من خودم مهربانی و آزادی و انصاف را دوست می داشتم و اسلام را آن جور می دیدم که نمی تواند بگوید کسی به جرم اندیشه مرتد است و مستحق فنا. اما اسلام هم این بود و هم آن و خدای من چیزی بود ورای همه‌ی این ها. خدای من آن تصویری بود که در آینه‌ی من فقط جلوه گری می توانست کرد. خدای مصباح هرچند زشت و عصبانی هم آینه‌ی اوست و حداقل همان قدر حق است که خدای منتظری٬ که خدای من٬ که خدای تو.

RSS خوش نوشته ها

  • خطایی رخ داد! احتمالا خوراک از کار افتاده. بعدا دوباره تلاش کنید.

RSS نو نوشته ها

  • خطایی رخ داد! احتمالا خوراک از کار افتاده. بعدا دوباره تلاش کنید.

تقویم

مِی 2024
ج ش ی د س چ پ
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
31  

چورتکه

  • 99٬197