نباید به من بنبست نشان داد چون یا یک گوشهی کوچه مینشینم، افسرده میشوم و دق میکنم یا خودم را هی میزنم به در و دیوار مگر راه خروجی پیدا شود. آخرش ممکن است هیچ چیز هم جز تنی مجروح نماند برایم! پارتنر بنبست هم داریم مثلن؛ هم او که نصف ماه را پریود جسمی ست و باقی ماه را پریود روحی! هم او که انتظار دارد دیگری فقط دلقکش باشد یا نوکر سینهچاکش! از او که خیری نمیرسد ولی منتظر است مدام سورپریزش کنند و سورپریزانه خوشحالش. تازه ممکن است وقتی تلاشت را کردهای تا در عین غافلگیری خوشحالش کنی٬ حق به جانب رو ترش کند و بازخواستت کند که «چه لوس! اصن خوشم نیومد! دلم ریخت!». خودش آدم اه و پیف است. پیشتر٬ وقت معرفی٬ گفته است چه شامهی قوی و محشری دارد! مدتی که گذشت٬ میفهمی سهم تو از آن الههی بوکشنده همان اه است و همان پیف. تو همیشه بو داری و نه رایحه! مغازلهاش آدم را یاد لحن استلا نوهی خانم هویشام میاندازد و معاشقه با او آدم را یاد معاشقه با دیوار. اصلن انگار داری خودت را به دیوارهای بنبستش تحمیل میکنی. بفهم که دیوار کارش ایستادن است سر یک جای معین؛ تغییر در کارش نیست. تازه این از آن گونهی دیوارها ست که دماغ دارند به چه بزرگی! بو برده است که تغییر همانا فرو ریختن است و دیوار که فرو بریزد کوچهای میماند و عبوری. نمیدانم فقط چرا بو نبرده است که تابلوی عبورممنوع٬ خروجممنوع نیست. بنبست قفس نیست و میشود از همان راهی که آمدهای داخلش٬ برگردی. این همه کوچه هم ٬ته همهشان٬ بنبست نه!
خوش نوشته ها
- خطایی رخ داد! احتمالا خوراک از کار افتاده. بعدا دوباره تلاش کنید.
نو نوشته ها
- خطایی رخ داد! احتمالا خوراک از کار افتاده. بعدا دوباره تلاش کنید.
مکاشفه
پیش نوشته ها
چورتکه
- 99٬194
25 دیدگاه
Comments feed for this article
ژانویه 19, 2010 در 1:13 ب.ظ.
وارطان
ببخشيد موقع تايپ اين پست کيبوردتون احيانن نشکست؟؟؟
ژانویه 19, 2010 در 1:45 ب.ظ.
ترسا
چرا باید می شکست؟ به نظرت کیبور یه جور دیواره یا احیانن فکر کردی پارتنر مورد نظر کنارم بود و کیبورد رو تو سرم خرد کرد؟!
ژانویه 19, 2010 در 1:15 ب.ظ.
وارطان
به نظرم هر وقت که آدم احساس کنه کوچه عوضي ه يا زيادي بن بست داره بايد دنده عقب بگيره و ازش خارج بشه!
ژانویه 19, 2010 در 1:46 ب.ظ.
ترسا
آره خب همین کار رو باید کرد. دیر و زود داره اما سوخت و سوز نه :)
ژانویه 19, 2010 در 1:22 ب.ظ.
باران
lkمنم موافقم از کوچه بن بست باید برگشت
ژانویه 19, 2010 در 1:47 ب.ظ.
ترسا
معمولن طول می کشه تا ادم بفهمه بن بسته. بعد میره یه گوشه میشینه و بغض میکنه شاید. آخرش پا میشه و بر میگرده.
ژانویه 19, 2010 در 1:31 ب.ظ.
ناشناس
پارتنر همون زن یا شوهر بی کاغذ و پاره وقته ؟
ژانویه 19, 2010 در 1:47 ب.ظ.
ترسا
آره فکر کنم همین باشه
ژانویه 19, 2010 در 2:27 ب.ظ.
نسيم
آره خوب ته بن بست كه رسيدي بايد دور زد و برگشت اما يه جوري برگرد كه دلش نشكنه آخه بن بستها هم دل دارند
ژانویه 19, 2010 در 5:35 ب.ظ.
ترسا
آخ که من بد آدم دل شکستنم این جور جاها!
ژانویه 19, 2010 در 5:40 ب.ظ.
ناشناس
طبیعیه رابطه ای که توش مطالعه ی پیش از عملیاتی کردن و قصد و عزم مدام بودن نباشه و یا دست کم ثبت نشه و شکل متمدنانه و حقوقی به خودش نگیره یه رابطه «آن استیبل » محسوب می شه که هیچ تلاش جدی و معینی برای ثباتش انجام نشده و طبعتا همه جور رفتار خلاف میا آدم از توش در میاد . به نظرم هر کوچه این رابطه ها بن بسته.
ژانویه 20, 2010 در 3:18 ق.ظ.
ترسا
طبیعی بودن موضوع رو نمی دونم از کجا آوردی. ما بنا نیست از عالم ذهن شروع کنیم و عالم خارج رو بسازیم. رابطه های زیادی دور و برمون و البته در دنیای خارج از ایران هست که حقوقی نیست اما از روابط حقوق به مراتب پایدارتره. روابط حقوقی و به قول شما متمدنانه زیادی هم هست که اگه به طلاق نیانجامه جز استبیلیتی به معنای عدم طلاق رسمی چیزی توش وجود نداره. این دنیای واقعی ست که من می بینم. ضمنن مدتهاست من لااقل در دوستان نزدیکم ازدواجی ندیدم که از اون کوچه هایی که به زعم شما همه بن بستند آغاز نشده باشن. تازه اگر غایت رو ازدواج بدونیم که به نظر من ازدواج نه تنها الزامن غایت نیست بلکه گاهی سم مهلک یک رابطه ی انسانی ایده آله که هنوز قانونی که شما بهش میگی تمدن تیشه به ریشه اش نزده.
ژانویه 19, 2010 در 5:41 ب.ظ.
ناشناس
خلاف میا = خلاف میل
تصحیح می شود
ژانویه 19, 2010 در 7:59 ب.ظ.
ناژو
ترسا جواب این ناشناس رو می دی یا جوابش رو بدم؟ بعد لطفن استعاره ی عملیات و عملیاتی کردن رو هم لحاظ کن تو جوابت!ایضن در باب شکل متمدنانه و حقوقی هم اگه لازم دیدی یه روشنگری ای بکن بی زحمت! ببخشید دخالت کردم تو کامنتات! :ی
ژانویه 20, 2010 در 3:20 ق.ظ.
ترسا
من جواب خودم رو میدم ناژو. تو هم آزادی اگه جوابی خواستی بدی. کلن هم تجربه میگه پاراگراف ها بیشتر مایه ی سوءتفاهم هستند تا این که آینه ی آدمها باشند.
ژانویه 19, 2010 در 9:19 ب.ظ.
ناشناس
بگید. من پایه ام .
ژانویه 20, 2010 در 1:31 ق.ظ.
مائده
من نمیفهمم. چرا وقتی روی تگ «دلنویسی» این پست کلیک میکنی آقای فیلتریگ ظاهر میشه ولی جامعه و سیاست و تاریخ نویسی راحت باز میشه؟؟؟ بعد میگن چرا آدم به همه چی شک میکنه؟!
ژانویه 20, 2010 در 3:21 ق.ظ.
ترسا
خودم هم تا نگفته بودی نمی دونستم. جالب بود! شاید کلمه ی دل مثلن غیر اخلاقیه. نمی دونم
ژانویه 20, 2010 در 2:35 ق.ظ.
Haach z.a...!
مرسی بابت نوشته ات،چه تعبیر جالبی:) فکر کنم واسه هممون پیش اومده که تو پارتنر بن بست گیر افتاده باشیم، آخرشم با هر مکافاتی بوده برگشتیم حالا گیرم با تن مجروح و روح افسرده. اما سوال اینه که توی این زندگی که بیشتر شبیه یه نمایش نامه از پیش نوشته شده ست و ما هم بازیگرایی که قراره با ایفای نقشمون مثلا به تعالی و تکامل برسیم! از کجا معلومه که توی مسیر مقدر شده ما واسه رسیدن به کمال کوچه بی بن بست هم هست؟! من که مدتیه به همون سر کوچه نشستن و منتظر قسمت! شدن بسنده کردم.انگار هر چی سن بالاتر میره توان نه شنیدن و صحیح و سالم بیرون اومدن از اون بن بست سخت تره…
ژانویه 20, 2010 در 3:24 ق.ظ.
ترسا
قطعیت و تضمینی نه برای ای و نه برای هیچ چیز دیگه تو زندگی وجود نداره. مگه کسی به من و شما تضمین میده که فردا اصلا زنده باشیم؟ زندگی معمولن ملغمه ای از کوچه و عبوره و بن بست و توقف. به نظر من بهتره به جای قضا و قدری بودن آدم معابر رو جستجو کنه.
ژانویه 26, 2010 در 11:38 ق.ظ.
خلیل
سلام، کم کم همه دارن بن بست ها را می شناسند، و دنده عقب می گیرند. خدا کند پشت سرشان را درست نگاه کنند.
ژانویه 27, 2010 در 7:10 ب.ظ.
ترسا
خود من هم فکر می کنم آدم ها تا اساسا تغییر نکنن باز از همون سوراخ قبلی گزیده میشن.
ژانویه 26, 2010 در 11:50 ب.ظ.
سمانه
آره, بن بست!
ژانویه 27, 2010 در 3:15 ب.ظ.
srsh
می دونی چی تو این وبلاگ رو دوست دارم
یکی نوشته هات و دیگری اینقدر خوب جواب دادن به همه بدون بی اعتنایی به کسی بدون بی احترامی و در نهایت آرامش و توجه
این خیلی قشنگه از نظرم
ژانویه 27, 2010 در 6:56 ب.ظ.
ترسا
و شما می دونی که بعضی وقتا آدم به شنید حرفایی از جنس حرفای تو جدا نیاز داره؟ ممنون که می خونی و ممنون اینا رو نوشتی.