یک آهنگهایی آدم را میبرد به عمق خاطره؛ یک خاطرهی مشخص و ملموس منظورم است! بعضی آهنگها هیچ ربطی ندارند به خاطرهات ولی با آن عجین شدهاند. یک همزمانی بوده است فقط، که تو این یکی را میشنیدی و آن یکی را زندگی میکردی. این کار بانو Dido هم میبرد من را به همان دو هفتهی آخر قبل از انتخابات. به همان شبها که تا ۳ صبح گاهی گیر میکردم توی ترافیک و میدیدم و غصه میخوردم که شده است مثل دوم خرداد و ما گردونهی باطل را هی میگردانیم انگار. گیر میکردم توی ترافیک و این آهنگ که آن موقع جدید بود برایم مدام توی ماشین پخش میشد و من محکوم بودم به مدام شنیدنش از فرط بیآهنگی. یک شب توی همین ترافیکها همین که دایدو داشت میخواند یکی را دیدم با پرچم ایران روی شیشه ماشینش. چشمهایش غصه داشت زیاد. رو کردم بهش و پرسیدم: «میخوای به احمدینژاد رای بدی؟» با تردید و کنایهآلود جواب داد: «میگن!» لبخند زدم و دست کردم داخل داشبورد و یک مشت پوستر احمدینژاد که کسی، ناشناسی، شاید هم یک بسیجی امیدوار ریخته بود توی ماشینم را دادم دستش. گل از گلش شکفت. گفت: «دمت گرم داداش؛ پس شمام بهش رای میدی؟» گفتم: «نه ولی امیدوارم تو -هرکی انتخاب شد- خنده رو لبت بمونه» خندید و گفت: «چاکریم.»
القصه، دایدوانهاش* مرا میبرد به همان خوشخوشانی که میکردند جوانترها. به آن روزهایی که هنوز باورم نمیشود بعدش چه شد. به آن روزهایی که هنوز نمیدانستم باید نشست و غصهی چیزی بدتر از گردونهی باطلچرخان را خورد! بشنویدش. دیدید آخر هفته یک خاطره داشتید که شگون ندارد اگر موسیقی متن تنگش نباشد.
*قید حالت است از مصدر دایدو (Dido)
7 دیدگاه
Comments feed for this article
نوامبر 26, 2009 در 10:51 ب.ظ.
سولماز
می ترسم شروع کنم به گوش دادنش بعد تا آخر عمر هر بار گوش کردم بهش یاد این اخر هفته گند بیافتم
نوامبر 27, 2009 در 10:53 ق.ظ.
ترسا
بعضی وقتا لازمه خاطره های بد هم به یاد آورده بشن. اگه بدمزگی های زندگی نبودن که خوشمزگی هاش به کام نمیومد :)
نوامبر 27, 2009 در 12:36 ق.ظ.
hestia
خوب… نظر كه ندارم راجع به این …کلا حیف دایدو جان كه به تلخی گره بخورد… دوس میدارمش …کاش میشد بگویم شیرینی… ولی نمیشود با این خاطره و ادامه خاطره كه تو گفتی …
کلا هم دلمان بسی تنگ شده بود اینجا کامنت در کنیم از خودمان …زندگی را میبینی ترسا جان!!!! :دی این هم ماچ خواهری چون تویی :دی
نوامبر 27, 2009 در 10:56 ق.ظ.
ترسا
سر ما رو با ماچ خواهرانه گول می مالی؟ :) خدا رو چه دیدی؟ شاید هم تقی به توقی خورد و هپی اند شد همه چی! شاید یه روز من هم خوشحال بودم که این روزا رو دیدم!
نوامبر 27, 2009 در 7:56 ب.ظ.
hestia
خوب جواب اون هپی اندینگ سیاسی رو كه خودت به خودت دادی تو گودر من هیچی ندارم اضافه کنم :دی بقیه رو هم كه به هر حال الله اعلم …بابا حالا بیا محبت کن …گول کجا بود :دی تازه خودت گفتی یواش یواش مردی شدم به چشم برداری نیگام کنین :دی حالا بیا حرف گوش کن :دی
نوامبر 28, 2009 در 3:38 ب.ظ.
ترسا
آره جواب اون هپی اند رو خودم می دونم :(
فوریه 6, 2010 در 12:33 ق.ظ.
یک وبلاگ مولف : ترسا و قیلوله اش « لویاتان
[…] ترسا خوب است، حداقل از دید من. کتاب خوب می خواند، موسیقی خوب گوش می کند، فیلم ببین تیری هم هست. کم می بینید وارد […]