دیدم عبدالکریم سروش در جلسه‌ای که به بهانه‌ی کتاب «توهم خدا»ی ریچارد داوکینز برپا شده بود، سخن از اثبات وجوب وجود خدا رانده است. گوش‌ها را تیز کرده بودم مگر سخن جدیدی بشنوم که دیدم دارد یک بار دیگر برای شنوندگانش شرح «برهان علیت» می‌گوید. برهان علیت را هم که یادتان هست لابد. هر معلولی علتی دارد و این زنجیره‌ی علت‌ها را همین‌جور بگیر تا برسی به خدا. آن جا هم که پرسیده شود پس علت، خالق، یا پدیدآورنده‌ی خدا کیست و چیست، گفته می‌شود که خدا همان علت العلل است. در این برهان البته نه یگانگی خداوند موضوع اثبات است و نه برتری او نسبت به سلسله‌ی موجودات و اشیاء (معلول‌ها). مساله این است که این علت غایی می‌تواند از قضا موجود یا موجوداتی فاقد هوش و توانایی خارق العاده باشد. «برهان نظم» به نوعی در صدد اثبات هوش و توانایی برتر منشا هستی بود. این برهان می‌گفت هر نظمی ناظمی دارد و سپس مخاطبان دعوت می‌شدند به دیدن و تعمق در نظم عظیم هستی. بنا بر مدعای این برهان، آفرینش چنین نظمی تنها از ناظمی بی‌نهایت توانا و بی‌نهایت دانا و بی‌نهایت هوشمند ساخته است.

در واقع فکر نمی‌کنم و ندیدم سروش در افکار و آرای داوکینز چندان تعمق کرده باشد و نکته‌های قابل تاملش را بازگو و نقد کند. شاید دچار همان آفتی شده است که خود همیشه از آن نالیده است؛ گویی عمیقن باور ندارد که آرای داوکینز حامل حقیقتی باشد لذا مواجهه‌ی او با داوکینز سرسری و سطحی ست. قصد متهم کردن سروش را ندارم و همین را که نام داوکینز از زبان وی شنیده می‌شود به فال نیک می‌گیرم. اشکال در شنوندگان هم هست. غالب سوالاتی را که آدم می‌بیند در انتهای این جلسات طرح می‌شود بیشتر نشان می‌دهد کسی از حضار انگار حتی کتابی را که بنا ست نقد شود درست و دقیق نخوانده است. ندیدم حتی یک نفر مثلن بگوید: «نویسنده در فلان جای کتاب این را گفته است؛ نظر شما چیست آقای سروش؟» خطیب و متفکری که در معرض سوالات جدی قرار نگیرد، کم کم خشک و کم‌اثر می‌شود. می‌خواهم در حاشیه بگویم که یکی از دلایل مهمی که روشنفکر ایرانی در جا می‌زند و حتی شاید پس می‌رود، قصور و تنبلی و کم‌دانی و ابتذال مخاطبان است. به هر حال اینجا می‌خواهم دو نکته‌ای را که در حرف‌ها و نوشته‌های داوکینز شنیده‌ام و خوانده‌ام بگویم. این دو نکته هیچکدام نه وجود نظم را رد می‌کنند و نه برهان علیت را نقض. بلکه در حقیقت دربرگیرنده‌ی استدلال‌هایی می‌باشند که منجر به تردید جدی در هوش و خرد برای ناظم اعظم و علت العلل می‌شود.

پیش از این بارها درباره‌ی مساله‌ی نظم گفته‌ام. در نگاه فرگشتی (فرگشت ترجمه‌ی evolution است و به معنی تغییر و تحول متمادی ست؛ همان است که گاه به اشتباه «تکامل» گفته می‌شود) اگر به وجود نظم یا نظم‌هایی در جهان قائل باشیم، ناظم این نظم همانا «مرگ» است. می‌گویند نیاز به آب و اکسیژن نیست که آب و اکسیژن را به وجود می‌آورد بلکه وجود آب و اکسیژن هوا باعث می‌شود موجودی مثل انسان که از آب تغذیه می‌کند و اکسیژن را تنفس می‌کند بتواند در چنین شرایطی باقی بماند و تولید مثل کند. مثلن نوزادی که با آپلازی ریوی یا اترزی مری متولد می‌شود (مفروض به این که درمانی صورت نگیرد) به همین دلیل که اکسیژن و آب در این دنیا جایگزینی ندارند، از بین می‌رود. ممکن است کودکی که ریه‌اش در بدو تولد نابود شده است، هوشی فراتر از انیشتین داشته باشد و اخلاقی نیکوتر از گاندی پیشه کند اما به دلیل نداشتن ریه از بین می‌رود پس فرصتی برای ابراز فنوتیپ هوش و اخلاق نخواهد داشت و امکان نشر ژنوتیپ هوش و اخلاق هم از او سلب خواهد شد. شاید اگر ناظم اعظم هوشمندتر و نیکخواه‌تر از «مرگ» بود دستکم در بدو تولد امکان رشد و نمو چنان کودکی را نمی‌گرفت. اما ناظم فرگشتیان مرگی ست که عاری از هوش است و آن که بتواند پنچه در پنجه‌ی نظمی که او پدید آورده است بیاندازد ،فارغ از فضایل و رذایلی که دارد، باقی می‌ماند.

اولین بار این نکته را که «سیر و روال فیزیکی و بیولوژیک عالم هستی در کل از «سادگی» (Simplicity) به «پیچیدگی» (Complexity) است» از زبان داوکینز شنیده‌ام. نکته‌ای ست مهم که شاید آن‌قدر برای آدمی مثل من بدیهی به نظر بیاید که تا به وضوح و صریح گوشزدش نکنند، متوجه نمی‌شود که معنی آن چیست و چه زلزله‌ای به پیکر برهان علیت می‌افکند. اگر شواهد فرگشت  یک چیز از نحوه‌ی پدید آمدن طبیعت یادمان داده باشد همین سیر تدریجی شکل‌گیری موجودات پیچیده‌تر از موجودات ساده‌تر است. چنین است که ما پیشاپیش انتظار داریم مثلن ماهی‌ها به عنوان جانورانی که خزانه‌ی ژنتیکی کوچکتری دارند پیش از پستانداران در دنیا پدید آمده باشند و باکتری‌ها و مخمرها پیش‌تر از همه‌ی این‌ها زندگی در کره زمین را آغاز کرده باشند. یعنی ما هرچه به سمت بدو پیدایش پیش می‌رویم، موجودات زنده ساده‌ترند. چرا فرگشت را نباید تکامل گفت؟ زیرا الزامن تبادلات و تحولات ژنتیکی به پیدایش موجودی با صفات کاملتر نمی‌انجامد و البته اطلاق لفظ کامل و ناقص به محصولات و صفات ژنوتیپی و فنوتیپی دقیق نیست چون معیار این کمال می‌تواند مثلن طول عمر باشد یا میزان هوش. یا مثلن توانایی زیست در خشکی ارجحیت دائمی و علمی بر توان زیست در آب یا دوزیستی ندارد. یا حتی نمی‌توان گفت برتری با صفات منجر به تنازع بقا ست یا سرعت و افزایش تولید مثل. به هر حال شکل‌گیری برخی صفات نسبت به دیگر صفات قطعن متاخر است. یکی از این صفات متاخر «هوش» است. هوش برتر محصول پیچیده‌تر شدن ساختار مغز است. برتری را دارم با معنای غیر فلسفی آن به کار می‌برم. با نظر به این معنا، حتی اگر قائل به سطحی از هوش برای باکتری باشیم، نمی‌توان از باکتری انتظار داشت کتاب بنویسد. این «هوشِ کتاب‌نویس» بیش از چند هزار سال نیست که روی زمین پدیدار شده است کما این که مثلن اثری از آن «هوشِ خانه‌ساز» که در پرندگان موجود است نیز در گونه‌های رده پایین‌تر و قدیمی‌تر حیات مثل جلبک‌ها دیده نمی‌شود.‌ اگر قانع شده باشیم که اجداد بیولوژیک ما اول انسان بدوی، بعد هوموساپینس، و بعد گونه‌های جانوری و سلولی رده‌های پایین‌ترند آنگاه مشاهده می‌کنیم که هرچه عقبتر می‌رویم غلظت هوش کمتر و بدوی‌تر می‌شود. با استفاده از بیان برهان علیت می‌توان این‌طور گفت که علت یک معلولِ پیچیده نه تنها الزامن خود واجد آن پیچیدگی‌ها نیست که معمولن در بازه‌های زمانی هزاران ساله ساختاری ساده‌تر دارد. چنین است که در نگاه فرگشتی، علت‌العلل -هرچه که باشد- علیرغم نام پرطمطراقش کم‌هوش‌ترینِ موجودات است. این یک جور نگاه براساس روند و روال پیدایش است و سنخیتی البته با نگاه آفرینشی ندارد.

این‌ها را نوشتم چون بسیاری معتقدند میان نگاه داروینی/پیدایشی و نگاه دینی/آفرینشی تضاد منطقی وجود ندارد. معتقدند می‌توان میان این دو آشتی برقرار کرد و مثلن خداوند را آفریننده‌ای دانست که اصولن نظم داروینی خود از آفریده‌های او است. او جهان را نه در یک روز و شش روز بلکه مرحله به مرحله آفریده است. خداوند از این زاویه، خالقی توانا و صاحب هوشی لایتناهی ست. القصه از نظر ایشان در جدال تقدم و تاخر مرغ و تخم‌مرغ برنده می‌تواند مرغ باشد یا تخم‌مرغ. چون داور در این میان خدا است و تقدم و تاخر آفرینش بستگی به اراده‌ی او دارد. پاسخ سریع فرگشتیان به این معما اما تخم‌مرغی ست که واجد خصوصیات ژنتیکی مرغ بوده و از موجودی دیگر (احتمالن رده‌های پایین‌تر) در اثر ترکیب ژنتیکی و موتاسیون و این قبیل پدید آمده در حالی که پاسخ سریع سنتی‌ترها مرغی ست که از آب و گل به دستان پرتوان خدا و در روز ابتدای خلقت آفریده شده. البته برهان نظم و علیت با آن‌چه گفته شد تضاد فلسفی ندارد اما سخت است بگوییم تضاد منطقی هم ندارد. مفاهیم خرق عادت و نقض نظم موجود با آموزه‌های دینی بیگانه نیستند. می‌شود معتقد بود که علیرغم شواهد علمی و تاریخی، انسانی هزار سال زندگی می‌کند و دستی شفابخش مرده‌ای را زنده. همان‌طور که می‌توان معتقد بود این سیر بی‌هوش به کم‌هوش و کم‌هوش به باهوش ناگهان در بدو آفرینش باطل می‌شود و آن‌جا با باهوش‌ترین مواجه می‌شویم. چرا می‌گویم سخت است که بگوییم تضاد منطقی در کار نیست؟ زیرا برای منطقی که بر پایه‌های نظم در روال تاریخی و علمی شکل می‌گیرد، هضم چنین بی‌نظمی‌ها و خرق عادت‌ها آسان نیست.