پانزده-شانزده سالم بود. یک روز توی اتوبوس ٬در مسیر بازگشت به خانه٬ ناگهان فریاد از پسر جوانی برخاست. نگاه‌ها به سویش کشیده شد. با خشم هوار می‌زد و مرد میانسال کناردستی را متهم می‌کرد که دارد دستمالیش می‌کند. مرد میانسال هم درآمد توی رویش که «فلان فلان شده٬ من زن و بچه دارم. تو لابد خودت تنت می‌خارد وگرنه این وصله‌ها به من نمی‌چسبد!». در همین اثنا دو تا کشیده هم خواباند زیر گوش پسرک. واکنش من چه بود؟ هیچ! دلم هری ریخت و اضطراب همه‌ی وجودم را انباشت. واکنش مردهای دیگر چه بود؟ آن‌ها که به حرف آمده بودند٬ گفتند «آقا جان٬ بی‌خیال! تمامش کنید. سوءتفاهم شده است!». واکنش راننده اتوبوس چه بود؟ زد زیر ترمز و دستور داد هر دو نفرشان پیاده شوند. گفت «هر دوتان بروید گم بشوید.». در آن میانه٬ تنها صدای اعتراضی که به رفتار مرد میانسال و بعد هم راننده شنیده شد صداهای زنانه‌ای بود که از عقب اتوبوس به گوش می‌رسید. زن‌ها بودند که عصبانیت خود را برملا می‌کردند٬ انگار می‌خواستند هر طور شده داد پسر جوان که منطقن ستمدیده و محق بود٬ ستانده شود.

این روزها -از قبال دعوای مفصلی که حول حرف‌های شادی صدر شکل گرفته است- مدام دارم فکر می‌کنم مردسالاری به چه اطلاق می‌شود؛ فمنیزم برای به دست آوردن چه می‌جنگد؛ و این همه رفتارهای بیمارگون مردان جامعه‌ی ما از کجا نشات می‌گیرد. مردسالاری نگرشی ست که در بطن جامعه جا می‌افتد و عرفی می‌شود و سپس در قوانین متجلی می‌گردد. این نگرش بر پایه‌ی برتری جسمانی مرد بنا می‌گردد و در طول زمان تعمیم می‌یابد. اگر جنگ و نبرد تن به تن ناگزیر جوامع سنتی بوده است٬ مردسالاری باید ثمره‌ی طبیعی تاریخ بقا شمرده شود. اما مشکل جامعه‌ی فعلی ما محدود به نگرش مردسالارانه که طبیعتن باید دغدغه و هدف نخست فمنیزم باشد٬ نیست. مثال‌های حساسیت برانگیز خانم صدر هم ربطی به آن نگرش احیانن غالب ندارد. متلک گفتن٬ دستمالی کردن٬ کتک زدن٬ حریم شکستن٬ و تجاوز کردن نه نشانه‌های مردسالاریند و نه نتیجه‌ی آن. اگر همین‌ها در گذشته‌ی تاریخی ایران کمتر اتفاق می‌افتاده‌اند٬ به معنی آن نبوده است که ایران قاجار و پهلوی کمتر از ایران امروز مردسالار بوده است. اگر همه‌ی این‌ها با شیوع بالا در امریکای شمالی رخ بدهد٬ آن جوامع را مردسالار نمی‌کند. کما این که جامعه‌ی عربستان سعودی را متلک نگفتن‌ها و شیوع پایین تجاوزات جنسی به جامعه‌ای غیر مردسالار بدل نکرده است. این‌ها شاید تنها علائم بیماری واگیر جنسی/اجتماعی باشند که هر روز از بین ما طعمه‌های جدید می‌گیرد. مرد و زن هم ندارد خیلی. توری پهن شده است که ماهیان مذکر و مونث هر دو صید آنند. بازار مکاره‌ای ست انگار که مرد‌هایی جنس بنجل عرضه می‌کنند و زن‌هایی هم هستند که مشتریان مشتاق همین بازارند. وگرنه ما همه می‌دانیم رفتار غلط اگر پاداش نگیرد و قدر نبیند٬ بالاخره خاموش می‌شود.

از قضا ارزش‌های بطئی جوامع مردسالار است که از خشونت‌ورزی عیان با جنس ضعیف اجتناب می‌کند؛ زن را محصور و مهجور می‌پسندد؛ و مردی را ارج می‌گذارد که عضلانی‌تر باشد و جنگجوتر و نه انسان‌تر. سرانجام غریزی/داروینی زیستن است که مرد نحیف‌تر٬ کوتاه‌تر٬ و صلحجوتر را در میدان نبرد از پا در می‌آورد و حذف می‌کند. ارزش‌های مردسالارانه‌ی خانواده‌گی ست که کودک مذکر را بی‌اکراه و بی‌رحم تنبیه فیزیکی می‌کند و در مقابل از او می‌خواهد دست و صدا روی خواهرش بلند نکند.در همین اعتراضات اخیر ببینید نسبت آسیب‌دیده‌گان٬ زندانیان٬ و کشته‌شده‌گان مرد چند برابر زنان است. حالا مقایسه کنید پوشش خبری را که قتل ندا می‌گیرد با پوشش خبری دیگر از‌دست‌رفته‌گان وقایع بعد از انتخابات. این همان غلبه‌ی ذهنی ارزش‌های بطئی مردسالارانه است که ادعا می‌کنم بذرش را از کودکی در ذهن همه‌ی ما پاشیده‌اند. پیش از این هم بارها گفته‌ام ٬به زعم من٬ مردان از کودکی٬ در دوران تحصیل٬ طی دوره‌ی خدمت نظام وظیفه٬ و سپس در عرصه‌ی اجتماعی چنان هدف خشونت قرار می‌گیرند که از ایشان موجودات پارادوکسیکال می‌سازد؛ ترسو و درعین حال متوحش٬ صلب و متعصب و در عین حال هرهری مذهب٬ ماجوران بی‌ارج و بی‌شان. احقاق حقوق زن در چنین جامعه‌ای مستلزم عوامل مختلف است و یکیش هم احیای شان انسانی مرد. وقتی اخلاق غالب در جامعه‌ای اخلاق زور باشد٬ هرکس زورش بچربد و تیغش بیشتر ببرد زور می‌گوید و می‌برد. هر مرد در ناخودآگاه خویش می‌داند ٬در شرایط برابر٬ آسان‌تر از یک زن هزینه می‌دهد٬  طعن می‌شنود٬ کتک می‌خورد٬ و شکنجه و کشته می‌شود. مردهای پارادوکسیکال  خشونت‌دیده‌اند که برای رسیدن به معشوق غیرتی می‌شوند و جلوی همه‌ی پسرهای محل در می‌آیند؛ پاشنه‌ی در خانه‌ی دختر را از جا در می‌آورند و به پای پدر عروس می‌افتند؛ دختر که جوابشان می‌کند٬ اسید می‌پاشند تو صورتش؛ و اگر رخت دامادی به تن کنند٬ زنشان -یعنی مایملکشان- را کتک می‌زنند. همین پارادوکسی که نمی‌دانی آخرش با یک پسرک یک‌لا قبای سر به زیر طرفی یا یک جانور درنده‌ی گردن کلفت! شانی برای خود قائل نیست. کرامتش وابسته به غیر است نه قائم به خویش. شان و کرامتش در دیگری تعریف می شود و چون در خودش چیز قابلی نمی بیند، احترام و کرامت و شأن را یا به التماس می طلبد و یا به زور. وقتی حس می کند تکریم شده است که توی سر و دهانش نزده اند.

آن قصه‌ی اول را دوباره مرور کنید. به نظرتان اگر مردی توی همان اتوبوس زنی را آزار داده بود واکنش‌ها چه می‌توانست باشد؟ عین صحنه‌ای را که دیده‌ام برایتان نقل می‌کنم. این بار داستان در یک مینی‌بوس اتفاق افتاد و من ۱۹ سالم بود. ترمز کشیده شد و راننده با تشر دستور داد مرد متجاوز وسط اتوبان همت پیاده شود. مرد متجاوز لام تا کام حرف نزد و سرش را انداخت پایین و از صحنه گریخت. باز اضطراب سراپای وجود مرا گرفته بود و دست و پایم را گم کرده بودم. آن‌قدر شرمنده بودم که دلم خواست از ماشین پیاده شوم؛ جوری که انگار خودم خطاکار اصلیم. مردان دیگر رو ترش کرده بودند و زیر لب مرد هوسباز را شماتت می‌کردند و زن را دلداری می‌دادند. زن‌ها فریاد‌های انتقام‌جویانه‌شان خشمگین‌تر و رساتر از خاطره‌ی اتوبوسی من فضا را آکنده بود. نمی‌دانم آن رعشه‌ی مضطرب را چند مسافر مرد دیگر در همان موقعیت‌ها تجربه کرده‌اند. نمی‌دانم دقیقن ناشی از این بود که هم‌جنس من چنان عمل شنیعی را مرتکب شده بود یا شرم این بود که از اعتراض کردن هراس داشتم. یک چیزی٬ وحشتی گویا حک شده بود در وجودم که می‌گفت نباید سریع بر‌آشوبی و به دادخواهی برخیزی. حتی اگر حق مطلقن با تو باشد٬ حتی اگر از حق مطلقی دفاع می‌کنی٬ شمشیر داموکلسی هست بالای سرت که هر آن شاید فرود بیاید. اول دور وبرت را خوب بپا و شمشیر را که ندیدی٬ نقشه‌ای طرح کن مگر حقی را بستانی. بی‌گرو معترض شدن و افسار گسیختن را بگذار برای وقتی که هیچ چیز مهمتری برای از کف دادن نداری و البته آن‌وقت پیه تودهنی محکم محتمل خوردن را نیز به تن بمال. من یکی از همان مردان سست‌مایه و الکنم که ٬به‌وقت اضطرار٬ خود مضطر می‌شود؛ بعضی وقت‌ها ترجیح می‌دهد حق مسلمش را بگذارد و بگذرد؛ آن قدر توی دهنش زده‌اند که عادت کرده است حرف‌هایش را ببلعد و هیچ نگوید.