من رنج مادری را که فرزندش ٬عزیزش٬ را از دست داده است درک میکنم. خونخواهیش را میفهمم. میدانم میتواند چه نشئه باشد وقتی چارپایه را از زیر پای قاتل فرزندش میکشد. خودم عزیزی را به خبط و بیاحتیاطی یک نفر از دست دادهام؛ میدانم چه دردی دارد عزیز از دست دادن٬ میدانم چه عصبانی میشود آدمی٬ میدانم چه دل میخواهد انتقام بگیرد.
من رنج مردی را که معشوقش ٬همهی هستیش٬ ترکش میگوید درک میکنم. میدانم وقتی حس کرد زندگیش به خاک سیاه نشسته است٬ چه مستاصل و حقیر میرود و اسید میپاشد توی صورت دخترک. خودم را ترک گفتهاند؛ میدانم چه دردی دارد استیصال و حقارت٬ میدانم چه مجنون میشود آدمی٬ میدانم چه دل میخواهد معشوق باشد و گلولهای و کنجی خلوت تا تاوان بیوفایی ستانده شود.
من رنج حاکمی را که ملتش بر او شوریدهاند درک میکنم. میدانم وقتی حس کرد اینان بیرحمانه زحماتش را نادیده گرفتهاند و آرزوهاش را لگدمال کردهاند و خردش را خرد انگاشتهاند٬ چه حق به جانب میتواند حکم سرکوب و تیرباران بدهد. خودم قدرتی و منزلتی داشتهام و دیدهام گاه زیردستان لب به اعتراض میگشایند و میخواهند نباشی؛ میدانم چه دردی دارد نادیده گرفته شدن؛ میدانم چه آشفتهخاطر میشود آدمی؛ میدانم چه دل میخواهد همهی توانش را بسیج کند و این قدرناشناسان کوتهبین را سر جایشان بنشاند.
من فقر و اعتیاد و فحشا را٬ خرافه و تعصبات مذهبی را٬ عشق و خشم کور را٬ جاهطلبیهای خانمانسوز را٬ و خیلی رذایل دیگر را میشناسم و میدانم همهشان انگل اجباری روح انسانند. میدانم تا وقتی انسان هست٬ اینها هم هستند. من خطاهای آدمیان را دیدهام؛ خودم را جایشان گذاشتهام؛ خونخواهیشان٬ استیصالشان٬ دردهاشان را درک کردهام. ولی تحسینشان نکردهام؛ تبرئهشان نکردهام؛ به حکم گناه دیگری از گناهشان چشم نپوشیدهام؛ به بهانهی جبر تاریخ٬ کلاه احترام از سر بر نداشتهام.
5 دیدگاه
Comments feed for this article
اکتبر 17, 2009 در 8:17 ب.ظ.
سمانه
منم موافقم با تو. اینها نه اینکه قابل تبرئه کردن نباشن بلکه اصلن نباید تلاشی هم در جهت تبرئه کردنش انجام بشه چون کاملن تلاش بی نتیجه و باطلیه. ولی خب سعی بعضی ها بر این کارو نمی فهمم. یه جور ماله کشیه بیشتر. و نمی دونم چه اصراریه که بر بد بودن آدم ها ماله کشید. به قول یه دانشمندی!: اساس بر بد بودن آدم هاست. بدون هیچ توجیهی.
اکتبر 18, 2009 در 12:03 ق.ظ.
خلیل
با سلام، زیبا نوشتی. من هم مانند بسیاری درکشان می کنم، اما نه توجیه شان ،نه فراموششان و نه تبرئه شان می کنم.
اکتبر 19, 2009 در 10:08 ق.ظ.
ترسا
سمانه، دوستان توجیه می کنند و دعوت به درک آسیب دیدگان می فرمایند مبادا کسی یک طرفه به قاضی برود. من بیشتر با تو موافقم که این جور جاها بهتره آدمها کمی دست از نسبی گرایی بردارند. این که «همه آدمها خوبند» یا «در شرایط مساوی هرکس دیگر هم ممکن است همان کار را انجام دهد» گزاره های درستی هستند که گرهی از کار فروبسته ما نخواهند گشود. شرط ورود به دوران بهتر این است که آدمها بدانند دنبال چه هستند و خود را خیلی معطل گزاره های همیشه درست کم خاصیت نکنند.
خلیل، درک کردن خوب است اما نباید باعث توقف بشود. ما باید درک کنیم اما به ایده آل هایمان احترام بگذاریم و پیش برویم.
اکتبر 19, 2009 در 2:06 ب.ظ.
نازلی
دید من که بیرون گود نشسته ام با تو که توی گود هستی خیلی فرق می کنه..هر چقدر هم بیام تو و داستان و از توی گود ببینم باز هم نمی تونم جای تو که با پوست و استخون ات لمس اش کردی باشم…
اکتبر 19, 2009 در 2:40 ب.ظ.
ترسا
نازلی، فکر کنم باز جواب این حرف همینه. ما معمولن در قضاوت دیگران خارج گودیم. چیزی که ازش تحت عنوان «درک» یاد می کنیم، نسبیه. ما حتی درکمون از خودمون هم تابع زمان و مکانه و قضاوتمون از رفتار و افکار پیشین خودمون در معرض تغییر و احتمالن تکامله. اما این باورهای نسبی میتونه ما رو به بی عملی برسونه. من و تو جای احمدی نژاد و احمدی مقدم و طائب و مرتضوی هم نیستیم و از بیرون گود داریم قضاوتشون می کنیم. جای اون پسری که از زور عشق میره اسید می پاشه تو صورت معشوق هم نیستیم و نشستیم و از بیرون قضاوت می کنیم. حالا چون دقیقن جای اونها نیستیم و درک یه چیز نسبیه باید دست روی دست بگذاریم و بگیم » این هم میتونه باشه»؟! چون اگر ما هم جای اون ها بودیم ممکن بود همون کار رو می کردیم بگیم کار درستی بوده؟