سرطان که اولش سر و صدا ندارد. یک جای تنت کبودی کوچکی سبز می شود یا مثلن لقمه یک ذره با زحمت می رود پایین یا چه می دانم کمری٬ سری٬ چیزی درد می گیرد و همین. بعد می آیی و دو تا آزمایش معمولی می نویسند برایت و یکهو می بینی جواب که آمد٬ غیر معمولی ست و آن هم تازه خیلی غیر معمولی. می گویند بروی چند تا آزمایش گرانتر اضافی هم بدهی و یک سی تی اسکن بگیری و سوزنت می زنند و می فرستند پاتولوژی. تو هم همه اش غر می زنی: «من که چیزیم نیست شلوغش کرده اید!» فکر می کنی می خواهند بکنند توی پاچه ات. فکر می کنی کیسه دوخته اند برای خودشان به چه گشادی! سرطان که مسجل شد٬ انکارش می کنی. دوستان و آشنایان دلداریت می دهند و توصیه ات می کنند که جدیش بگیری اما تو باز بر همان طبل قبلی می کوبی که من چیزیم نیست. یک رفیق گرمابه و گلستان هم داری٬ عباسقلی نام. عباسقلی هم بهت می گوید چیزی نیست و همه دارند مزخرف می گویند.

سرطان که روی پیشانیت نمی نویسد سرطان. انکارش کنی که بی خیالت نمی شود و برود سروقت یک نفر دیگر. حالا تو صبر کن تا همه جایت را بگیرد و درد بی درمان از هزار سوراخت بزند بیرون. حالا تو هی بگو آن دکترها به فکر منافع شخصی خودشان هستند؛ آن پاتولوژیست دشمن است و دارد به تو تهمت سرطان می زند؛ آن دوستان نادانند و تحت تاثیر القائات طبیبان خودفروخته دچار توهم شده اند؛ برگه آزمایشها یک سری اسناد جعلی هستند که قرار است تشویش اذهان عمومی تو و عباسقلی را بکنند؛ سی تی اسکن هم که یک عنصر غربی نامطلوب است و از اول بنا داشته با ارسال تصاویر غیر واقعی بین در و همسایه اغتشاش کند. این وسط هم فقط تو راست می گویی و فقط دل عباسقلی برایت می سوزد! سرطان هم سر تا پا شایعه است و افترا.